غاص

لغت نامه دهخدا

غاص. [ غاص ص ] ( ع ص ) صفت مشبهه از غص. ممتلی. پر. انباشته. آکنده. مجلس غاص باهله ، مجلسی پر مردمان. منزل غاص بالقوم ؛ جای پر از قوم. ( منتهی الارب ). || آنکه به گلویش چیز درماند. ( آنندراج ).

غاص. ( ص ) مرد مفلس. ( ملحقات فرهنگ اسدی چ طهران ص 227 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ممتلی پر انباشته : مجلس غاص باهلش بود .
مرد مفلس

فرهنگ معین

(صّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - انباشته ، پُر. ۲ - گروه بسیاری از مردم که یک جا گِرد هم آیند.

فرهنگ عمید

۱. کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد.
۲. پر، انبوه.
۳. مکانِ پر از مردم.
۴. مرد مفلس.

پیشنهاد کاربران

بپرس