غاشیه دار

لغت نامه دهخدا

غاشیه دار. [ ی َ / ی ِ ] ( نف مرکب ) خادم و مطیع. ( آنندراج ) :
مشتری اندر نمازگاه مر او را
پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است.
ناصرخسرو.
گل سوار آید بر مرکب یاقوتین
لاله در پیشش چون غاشیه دار آید.
ناصرخسرو.
غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب
غالیه سای است باد بر صدف بوستان.
خاقانی.
حلقه بگوش لب تو گشت عقل
غاشیه دار لب تو گشت جان.
خاقانی.
خسروانش سزند غاشیه دار
کمر حکم او از آن بستند .
خاقانی.
زو بازمانده غاشیه دارش میان راه
سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه غاشیه مرکوب بزرگی را کشد . ۲ - خادم خدمتگزار . ۳ - مطیع فرمانبردار .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - خادم . ۲ - مطیع .

فرهنگ عمید

۱. خادمی که مٲمور نگه داری زین پوش اسب مخدوم است.
۲. [مجاز] خادم مطیع و فرمان بردار که در سفر همراه مخدوم خود باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس