مشتری اندر نمازگاه مر او را
پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است.
ناصرخسرو.
گل سوار آید بر مرکب یاقوتین لاله در پیشش چون غاشیه دار آید.
ناصرخسرو.
غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب غالیه سای است باد بر صدف بوستان.
خاقانی.
حلقه بگوش لب تو گشت عقل غاشیه دار لب تو گشت جان.
خاقانی.
خسروانش سزند غاشیه دارکمر حکم او از آن بستند .
خاقانی.
زو بازمانده غاشیه دارش میان راه سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا.
خاقانی.