غاشیه بردوش. [ ی َ / ی ِ ب َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مطیع و فرمان بردار. ( برهان ) ( مجموعه مترادفات ص 43 ) : هست اسم علمت نام رسول قرشی که بد از مرکب او غاشیه بردوش سروش.
سوزنی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) مطیع فرمانبردار .
فرهنگ معین
( ~ . بَ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) مطیع .
فرهنگ عمید
۱. آن که غاشیۀ بزرگان را بر دوش حمل کند ۲. [مجاز] مطیع، فرمان بردار.