غابر

لغت نامه دهخدا

غابر. [ ب ِ ] ( ع ص ) باقی و پاینده. ج ، غُبّر. ( منتهی الارب ). باقی مانده. بقیه. بمانده. قال ابن عمر: غابره النجس ؛ ای باقیه و منه : فانجیناه و اهله الا امرأته کانت من الغابرین ، ای من الذین بقوا فی دیارهم فهلکوا. هو غابر بنی فلان ؛ ای بقیتهم. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || گذشته. بگذشته. درگذشته. ماضی. درگذرنده. ( منتهی الارب ). عام ٌ غابر؛ سال گذشته : در عهود ماضی و سنون غابر در بلاد کشمیر...پادشاهی مستولی بود... ( سندبادنامه ص 56 ). در عهود ماضی و ایام غابر پادشاهی بود... ( سندبادنامه ص 134 ). در ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر. ( سندبادنامه ص 250 ). در نعت بزرگان ماضی و فاخران غابر از دعائم بیوت ریاست... ( ترجمه محاسن اصفهان ص 18 ). || آینده. در تداول صرف مضارع و مستقبل. از لغات اضداد است. در غیاث اللغات بنقل از لطائف و آنندراج آرد: ماضی و مستقبل لیکن بمعنی زمانه استقبال بیشترمستعمل است و در منتخب ، آینده - انتهی :
لوت و پوت خورده را هم یاد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار.
مولوی.
|| رونده. ( غیاث ). ج ، غبر و غابرون. ( قطر المحیط ). الغابر الماضی و الغابر الباقی هکذا قال بعض اهل اللغة و کأنّه عندهم من الاضداد. ( المزهر سیوطی ص 331 ). الماضی. ضدّ. ( اقرب الموارد ). || کوکبی که از تربیع تجاوز کرده و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده است.

غابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام مردی. ( منتهی الارب ).

غابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) حصاری است در یمن از اعمال صنعاء. نه به یقین بلکه گمان این است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

۱ - باقی پاینده . ۲ - باقی مانده . ۳ - گذشته درگذشته . ۴ - کوکبی که از تربیع تجاوز کرده و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده است جمع : غابرین .
حصاری است در یمن از اعمال صنائ نه به یقین بلکه گمان این است .

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گذشته ، مقابل حال و آینده . ۲ - باقی ، باقی مانده .

فرهنگ عمید

۱. رونده، گذرنده.
۲. گذشته.
۳. باقی، باقی مانده.
۴. (اسم ) (نجوم ) ستاره ای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد، یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد.

پیشنهاد کاربران

هوالعلیم
غابِر : برجامانده ؛ باقی مانده
غبار : باقی مانده خاک
رونده را عابر ، و برجا مانده را غابر گویند

بپرس