عیون. ( ع اِ ) ج ِ عَین. رجوع به عَین و عُیون ( ع اِ ) شود.
عیون. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَین. رجوع به عَین شود. چشم ها. دیده ها :
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
سعدی.
|| چشمه های آب : که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون.
مولوی.
- عیون حسین بن زید ؛ چشمه ای است. ( منتهی الارب ).|| بزرگان. مهم ها :
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.
مسعودسعد.
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 63 ). || لؤلؤ مدحرج و غلطان ، و مفرد ندارد و نمیتوان «عین » گفت. ( از الجماهر بیرونی ص 125 ). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. ( جواهرنامه ). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).عیون. [ ع ُ ] ( اِخ ) جایگاهی است در راه بین واسط و مکه ، شامل چشمه های صُماخ و أدَم و مُشَرَّجة، و مردم در آنجا فرودمی آیند. ( از معجم البلدان ).
عیون. [ ع ُ ] ( اِخ ) شهری است دراندلس از اعمال لبلة، مشهور به جبل العیون. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ). و رجوع به جبل العیون شود.
عیون. [ ع ُ] ( اِخ ) جایگاهی است در بحرین ، و علی بن مقرب عیونی شاعر بدانجا منسوب است. رجوع به معجم البلدان شود.