عیق

لغت نامه دهخدا

عیق. [ ع َ ] ( ع مص ) بمعنی مصدر عَوق است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عوق شود. || ( ص ) مرد بی خیر و بازدارنده از حاجت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عوق. رجوع به عوق شود. || ( اِ ) بهره ای از آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نصیب از آب. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) بمعنی عَیِّق است. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به عیّق شود.

عیق. [ ع َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) مرد نیک بازدارنده از حاجت و درنگی نماینده. عَیق. ( منتهی الارب ). رجوع به عیق شود. || ضیق لیق عیق ؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ).

عیق. [ ق ِ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که بدان زجر نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم صوت است که بدان زجر کنند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کلمه است که بدان زجر نمایند اسم صوت است که بدان زجر کنند

پیشنهاد کاربران

بپرس