عید کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عید گرفتن. جشن به پا کردن. || عید فطر و یا اضحی گرفتن : چرخ بر من عید کرد و هر مهم ماه نو صاع تهی بنمود و بس.خاقانی.بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ماهرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد.خاقانی.شد شام و ندیدم رخ او آه ندیدم فردا نکنم عید که شب ماه ندیدم.ملا نسبتی تهانیسری ( از آنندراج ).