عیج

لغت نامه دهخدا

عیج. [ ع َ ] ( ع مص ) باک داشتن و پروا نکردن. و آن جز بصورت منفی بکار نرود. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). توجه کردن و اهمیت دادن چیزی را. برخی گویند فقط بصورت منفی به کار میرود و بعضی دیگر مثبت به کار رفتن آن را نیز جایز دانسته اند. ( از اقرب الموارد ). || خشنود بودن به کسی یا به چیزی ، گویند: ماعِجْت ُ به ؛ یعنی خشنود و راضی نشدم از آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || سیر شدن : ماعِجت بالماء؛ از آب سیر نشدم. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || سودمند شدن : ماعِجت بالدواء؛ از دارو سودمند نشدم. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به اقرب الموارد شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس