عیبگوی

لغت نامه دهخدا

عیبگوی. [ ع َ / ع ِ ] ( نف مرکب ) عیب گوینده. عیب گو. بدگوی. ( ناظم الاطباء ). شمارنده عیب و بدی :
تو عیب کسان هیچ گونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی.
فردوسی.
عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اند
من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند.
سعدی.
چند گویی که بداندیش و حسود
عیبگویان من مسکینند.
سعدی.
گه بیخبران و عیبگویان از پس
منسوب کنندم به هوی و به هوس.
سعدی ( کلیات چ فروغی ص 675 ).

فرهنگ فارسی

عیب گوینده عیب گو بد گوی

پیشنهاد کاربران

بپرس