عیب کوش. [ ع َ /ع ِ ] ( نف مرکب ) به عیب کوشنده. آنکه در راه عیب کوشد. کوشنده بر معایب. مبرم بر خطا و نقص : هرکه سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش.
امیرخسرو دهلوی.
بر من رسواشده عیب کوش عیب تو پوشی که توئی عیب پوش.
میرخسرو ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
به عیب کوشنده آنکه در راه عیب کوشد کوشنده بر معایب مبرم بر خطا و نقص