ما را که کند عیب چو گوییم که رهبر
در دین حق از عترت پیغمبرمااند.
ناصرخسرو.
تا همچو عمرو و زید مرا کور بود دل عیبم نکردهیچکسی هر کجا شدم.
ناصرخسرو.
عیبم همی کنید بدانچه م بدوست فخرفخرم بدانکه شیعت آل عبا شدم.
ناصرخسرو.
گر به رنگ جامه عیبت کرد جاهل باک نیست تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان ؟
خاقانی.
عیب شهری چرا کنی به دو حرف کَاوّل شرع و آخر بشر است.
خاقانی.
مرا به گفتن بسیار عیب نتوان کردکسی چه عیب کند مشک را به غمازی ؟
ظهیر.
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمرکدام عیب که سعدی چنین هنر دارد.
سعدی.
که عیبم کند در تولای دوست که من راضیم کشته در پای دوست.
سعدی.
عیب کنندم که چند در پی خوبان روی چون نرود بنده وار هرکه برندش اسیر.
سعدی.
حکمت نیک و بد چو در غیب است عیب کردن ز زیرکان عیب است.
اوحدی.
دوستان عیب من بیدل حیران مکنیدگوهری دارم و صاحب نظری میجویم.
حافظ.
ناموس عشق و رونق عشاق می برندعیب جوان و سرزنش پیر میکنند.
حافظ ( از آنندراج ).
|| در تداول عامه ، نقصان یافتن. به زیان رفتن. زیان دیدن. به زیان شدن. تباه شدن. مثلاً گویند: مطمئن باشید پول شما نزد فلان عیب نمی کند. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).