عیب دار کردن

مترادف ها

debase (فعل)
پست کردن، خوار کردن، عیب دار کردن

blemish (فعل)
خوار کردن، عیب دار کردن، بد نام کردن، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، افترا زدن

addle (فعل)
ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن

damage (فعل)
ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت وارد کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن

cripple (فعل)
عیب دار کردن، خمیدن، فلج کردن، لنگ کردن، چلا ق کردن

deform (فعل)
عیب دار کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، کج و معوج کردن، زشت کردن، دشدیسه کردن

deteriorate (فعل)
عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن

disable (فعل)
عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن

flaw (فعل)
عیب دار کردن، ترک برداشتن

disimprove (فعل)
عیب دار کردن

فارسی به عربی

عیب

پیشنهاد کاربران

بپرس