عیان

/~ayAn/

مترادف عیان: آشکار، برملا، روشن، صریح، ظاهر، فاش، محسوس، معلوم

متضاد عیان: نهان

برابر پارسی: آشکار، آشکارا، روشن، هویدا

معنی انگلیسی:
express, explicit

لغت نامه دهخدا

عیان. ( ع مص ) به چشم دیدن. ( از اقرب الموارد ). رویاروی چیزی را دیدن. ( دهار ). دیدن به چشم. ( غیاث اللغات ). مُعاینه. رجوع به معاینه شود.

عیان. ( ع اِ ) یقین در دیدار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || یقین و یقین در دیدار و مشاهده و ظاهر و آشکار و دیدار به چشم. ( ناظم الاطباء ). ظاهر و آشکاره. ( آنندراج ). معلوم. هویدا. روشن. واضح. مبین :
سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی
خوبیت عیان است چراباید سوگند.
عماره.
همگان حال من شنیدستید
بلکه دانسته اید و دیده عیان.
فرخی.
گفتم به علم و عدل چنو هیچ شه بود
گفتا خبر برابر بوده ست با عیان.
فرخی.
نهان در جهان چیست آزاده مردم
نبینی نهان را ببینی عیان را.
ناصرخسرو.
ای خسروی که ملک تو در گیتی
چون قرص آفتاب عیان باشد.
مسعودسعد.
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زُمْرُد بر عذارش زآن عیان افشانده اند.
خاقانی.
شب ز انجم کرد بر گرد حمایل طفل وار
سیمهای قل هواللهی عیان انگیخته.
خاقانی.
شروان به تو مکه گشت و بزمت
دارد حرم عیان کعبه.
خاقانی.
زاده ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان.
مولوی.
آنچه تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن.
مولوی.
در هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان.
مولوی.
که فعل بدان را نماید بیان
وز آن فعل بد می برآیدعیان.
سعدی.
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت.
حافظ.
نه در سر کلاه و نه در پای کفش
عیان از عقب خایه هایش بنفش.
؟
- امثال :
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است . ( امثال و حکم دهخدا ).
چه حاجتست عیان رابه استماع بیان
که بیوفائی دور فلک نهانی نیست.
سعدی.
عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر
که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن.
قاآنی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

به چشم دیدن، دیدن بچشم، یقین دردیدار، ظاهرو آشکار، آنچه دیده شود
۱ - ( مصدر ) به چشم دیدن معاینه . ۲ - ( اسم ) دیدار بچشم - ( اسم ) یقین در دیدار و مشاهده . ۴ - ظاهر آشکار .
شهریست بیمن از ناحیه مخلاف جعفر

فرهنگ معین

(ع ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) به چشم دیدن . ۲ - (اِمص . ) دیدار. ۳ - (اِ. ) یقین در دیدار و مشاهده . ۴ - (ق . ) ظاهر، آشکار.

فرهنگ عمید

۱. به چشم دیدن، دیدن به چشم.
۲. یقین در دیدار.
۳. (صفت، قید ) ظاهر، آشکار.

دانشنامه عمومی

عیان، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سلماس استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان کره سنی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۴۹نفر ( ۷۶ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس عیان
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

آشکار ، پیدا ، مشخص ، معلوم
آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است:چیزی که واضح و آشکار است نیازی به گفتن ندارد
self - explanatory
obvious
آشکار معلوم پیدا نهان
فاش شده ، برملا شده.

آشکار، ظاهر
بی بیان
زلالی
فاش
پدیدار

بپرس