عیاله

لغت نامه دهخدا

( عیالة ) عیالة. [ ل َ ] ( ع مص ) بسیارعیال گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). عَول.رجوع به عول شود. || کافی و بسنده گردیدن. عیال خود را نفقه و خورش دادن و عیالداری کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). معاش کافی قرار دادن برای عیال و مؤونت دادن آنها را. ( از اقرب الموارد ). عَول. عُؤول. رجوع به عول و عؤول شود. || کفالت کردن و اداره نمودن یتیم. ( از اقرب الموارد ).

عیالة. [ ل َ ] ( ع اِ ) علف : عیالة البِرذَون ؛ علف ستور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عیالة. [ ع َی ْ یا ل َ ] ( ع ص ) امراءة عیالة؛ زن خرامنده و مائل و نازنده در رفتار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زن متبختر و میال. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس