عیال نه زن و فرزند نه ، مؤونت نه
ازین ستم ها آسوده بود و آسان بود.
رودکی.
غم عیال نبود و غم تبار نبوددلم به رامش آکنده بود چون جبغوت.
طیان.
همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالندچه بیقدر جهانی و بی اندازه عیالی.
فرخی.
از گرسنگی بیشی با عیال و فرزندان بمرده. ( تاریخ بیهقی ص 620 ). شک نیست که تو عیال و پس پوشیدگان را با خویشتن ببری.( تاریخ بیهقی ص 217 ). اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن.( تاریخ بیهقی ص 437 ).آنجا که سخن خیزد از آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش.
ناصرخسرو.
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال مردم ازبهرعیال آفت اعدا بینند.
خاقانی.
خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم گویندگان عالم پیشم عیال مضطر.
خاقانی.
اگرچه هرچه عیال منند خصم منندجواب نَدْهم الا انهم هم السفها.
خاقانی.
ما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للاله.
مولوی.
عیال بسیار داشت و کفاف اندک. ( گلستان ). کفاف اندک دارم و عیال بسیار. ( گلستان ).ای گرفتار و پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.
سعدی.
- اهل و عیال ؛ کس و کار و زن و فرزند.- عیالبار ؛ ( در تداول عامه ) عیالوار. معیل. صاحب عیال و عائله.
- عیالوار. رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- عیال و اطفال ؛ از اتباع است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). زن و فرزند.
|| در تداول فارسی بمعنی زن و زوجه بکار میرود، چون : فلان با عیالش به مسافرت رفت ؛ یعنی با زوجه اش. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
دویست وپنجه وچارش ز عمر چون بگذشت
بشد شعیب و عیال کلیم شد دختر.
ناصرخسرو.
مرد... توبه کرد که... عیال نهفته خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...