عیادت کردن


معنی انگلیسی:
to visit (a sick person)

لغت نامه دهخدا

عیادت کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دیدار کردن. به دیدار کسی رفتن. بیمارپرسی. به پرسش بیمار رفتن.
- عیادت بیمار کردن ؛ رفتن برای احوالپرسی و ملاقات بیمار. ( ناظم الاطباء ) :
عیادت دل بیمار من کند قدمش
که از زمین فلک افتخار میسازد.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

دیدار کردن بدیدار کسی رفتن بیمار پرسی به پرسش بیمار رفتن

مترادف ها

visit (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن، عیادت کردن، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن

pay a visit (فعل)
عیادت کردن

فارسی به عربی

زیارة

پیشنهاد کاربران

بپرسش رفتن ؛ به عیادت رفتن. عیادت کردن. عیادت.
بپرسش آمدن ؛ به عیادت آمدن. عیادت کردن.
عیادتیدن.
سروقت کسی/بیمار رفتن

بپرس