مگر شبی زبرای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل اللَّه از بالا.
خاقانی.
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
اصحاب را چو واقعه ما خبر کنندهر دم کسی به رسم عیادت دوان شود.
سعدی.
به انتظار عیادت که دوست می آیدخوشست بر دل رنجور عشق بیماری.
سعدی.
عیادة. [ دَ ] ( ع مص ) بیمارپرسی نمودن. ( منتهی الارب ). بیمار پرسیدن. ( دهار ). به دیدار بیمار رفتن. ( از اقرب الموارد ). عیادت. عَود. عیاد. عُوداة. رجوع به عیادت و عَوْد و عیاد و عوادة شود.