عکی

لغت نامه دهخدا

عکی. [ ع َک ْی ْ ] ( ع مص ) درشت کردن بستنگاه ازار را. ( از منتهی الارب ). جای گره بستن ازار را درشت کردن. ( از اقرب الموارد ). || مردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عکی. [ ع َک ْ کا ] ( ع اِ ) گویند: ائتزر فلان ازرة عک وک ، و ازرة عکی ؛ یعنی فروهشت هر دو طرف شلوار را و فراهم آورد تمامه آنرا. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عَک شود.

عکی. [ ع َ کی ی ] ( ع ص ، اِ ) شیر بی آمیغ. || شیر گوسپند بر یکدیگر دوشیده دفزک شده. || مشک شیر. ( منتهی الارب ). || پست و سویق مقل. ( از اقرب الموارد ). عُکّی ̍. ( منتهی الارب ).

عکی. [ ع َک ْ کی ] ( ص نسبی ) منسوب به عک بن عدنان ، برادر معدبن عدنان. و نیز منسوب به عکا و یا عکة که شهری است در شام. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عکی. [ ع َ کا / ع ُ کَن ْ ]( ع اِ ) ج ِ عُکوة. ( منتهی الارب ). رجوع به عکوة شود.

عکی. [ ع ُک ْ کا ] ( ع اِ ) پست مقل. ( منتهی الارب ). عَکی. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

پست مقل عکی

پیشنهاد کاربران

بپرس