عکوف

لغت نامه دهخدا

عکوف. [ ع ُ ] ( ع مص ) پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن. ( از منتهی الارب ). روی فرا چیزی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). روی به چیزی آوردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن. ( از اقرب الموارد ). عَکف. و رجوع به عکف شود. || مقیم ماندن. ( از منتهی الارب ). در جای مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). || گوشه گرفتن درمسجد. ( از منتهی الارب ). اعتکاف. ( اقرب الموارد ). || نگه داشتن خود را و اصلاح نمودن و دیری ورزیدن. ( از منتهی الارب ). || بازداشته شدن. || گرد چیزی درآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

عکوف. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاکِف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و حدیث «الناس عکوف » یعنی مردم منتظر جنگهای پیامبر ( ص ) هستند. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع عاکف و حدیث الناس عکوف یعنی مردم منتظر جنگهای پیامبر ( ص ) هستند

پیشنهاد کاربران

کلمه ( عکوف ) به معنای اقبال و روی آوردن و ملازمت نمودن آن به چیزی است بر سبیل تعظیم .
گوشه گرفته و معتکف شده

بپرس