عکوب
لغت نامه دهخدا
عکوب. [ ع َک ْ ک َ ] ( ع اِ ) گروه انبوه. ( منتهی الارب ).
عکوب. [ ع ُ ] ( ع مص ) فراهم آمدن شتران بر حوض ، یا عام است. ( از منتهی الارب ). ازدحام کردن شتران. ( ازاقرب الموارد ). انبوهی کردن شتر بر آب. ( تاج المصادر بیهقی ). || ایستادن. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بانگ وفریاد کردن. ( از منتهی الارب ). || گرد آمدن پرندگان اطراف مرده. ( از اقرب الموارد ). || جوشیدن دیگ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عکوب. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاکِب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عاکب شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید