عکو

لغت نامه دهخدا

عکو. [ ع َک ْوْ ] ( ع مص ) بزرگ ساختن نیفه ازار را و درشت نمودن. || بیرون آمدن بعض پلیدی و باقی ماندن بعض آن. ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || میل کردن. || بند کردن و بستن. ( از منتهی الارب ). مقید کردن و بستن. ( از اقرب الموارد ). || فرونگذاشتن موی را. ( از منتهی الارب ). || گره زدن دم ستور. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دنبال ستور بستن.( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || خم دادن. ( از منتهی الارب ). عطف. ( از اقرب الموارد ). || درشت و فربه گردیدن شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فربه و زفت شدن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || بلندتر شدن دود. ( منتهی الارب ). بالا رفتن دود و دخان. ( از اقرب الموارد ). || باردار نمودن گشن ماده را. ( از منتهی الارب ).

عکو. [ ] ( اِخ ) ( به معنی ریگ داغ ). اسکله ای است منسوب به فنیقیان که به مسافت هشت میل به شمال غربی کوه کرمل واقع است. ( از قاموس کتاب مقدس ).

پیشنهاد کاربران

بپرس