عکه

لغت نامه دهخدا

( عکة ) عکة. [ ع َک ْ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) لیلة عکة؛ شب سخت گرم که تر باشد و باد نوزد در آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || أرض عکة؛ به نعت و اضافه ، زمین گرم. ( از منتهی الارب ). عُکّة. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عُکّة شود. || ( اِ ) سردی تب. || ریگ توده گرم از تاب آفتاب. || تیزی و سختی گرما بی باد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عکّة [ ع ُ / ع ِ ]. ج ، عِکاک. ( اقرب الموارد ).

عکة. [ ع َک ْ ک َ ] ( اِخ ) نام شهری است ، و در حدیث آمده است : «طوبی من رأی عکة». ( از منتهی الارب ). شهری است از شام بر کران دریای روم و اندروی مسلمانانند. شهری است با نعمت بسیار و کشت و بزربسیار و خواسته های بسیار. ( حدود العالم ). عکه از اقلیم سیم و توابع شام است ، شاپور ذوالاکتاف ساخت ، و درملک عکه به ولایت شام چشمه ای است آن را عین البقر خوانند. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 251 و 289 ). و رجوع به عین البقر شود. عکه شهری است بر ساحل بحر شام از عمل اردن و آن در روزگار ما از آبادترین و نیکوترین شهرهای ساحل است. طول آن 66 درجه و عرضش 31 درجه است و در اقلیم چهارم قرار دارد. این شهر بسال پانزدهم هجری بوسیله مسلمانان و به دست عمروبن العاص و معاویةبن سفیان فتح شد، و هشام بن عبدالملک آن را تجدید بنا کرد. و بسال 497 هَ.ق. به دست فرنگی ها افتاد و در سال 583 هَ.ق. صلاح الدین ایوبی آن را از فرنگی ها بازستاند و دیگر بار در سال 587 فرنگی ها آن را فتح کردند و تاکنون در دست آنان است. ( از معجم البلدان ) :
نبیذ پیش من آمد به شاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه.
منوچهری.
و چون ما از آنجا [ شهر صور ] هفت فرسنگ برفتیم به شهرستان عکه رسیدیم و آن را مدینة عکا نویسند، شهر بر بلندی نهاده است ، زمین کج و باقی هموار. و در همه ساحل که بلندی نباشد شهر نسازند از بیم غلبه آب دریا وخوف امواج که بر کرانه میزند... ( سفرنامه ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 17 ).
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخجوان ببینم.
خاقانی.
و رجوع به عکا شود.

عکة. [ ع ِک ْ ک َ ] ( ع اِ ) سختی گرما همراه نوزیدن باد. ج ، عِکاک. ( از اقرب الموارد ). عُکّة [ ع َ / ع ُ ]. رجوع به عَکّة شود.

عکة. [ ع ُک ْ ک َ ] ( ع ص ) أرض عکة؛ به نعت و اضافه ، سرزمین گرم. ( از اقرب الموارد ). عَکّة. ( منتهی الارب ). رجوع به عَکة شود. || ( اِ ) خنور مسکه و مشک روغن خرد. ( از منتهی الارب ). خیک کوچک برای روغن ، که کوچکتر از «قربة» است ، و از آن جمله است که گویند «سمن الصبی حتی صار کالعکة». ( از اقرب الموارد ). خیک روغن از پوست بزغاله شیرخواره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ج ، عُکَک ، عِکاک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فسره و سردی تب. عَکّة. || ریگ توده گرم از تاب آفتاب. عَکّة. || رنگی است که بر ناقه باردار طاری گردد مانند کلف که بر زنان ظاهر آید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پرندهای است شبیه کلاغ، دارای پرهای سیاه وسفید، درفارسی عکعک وعکه وکسک وشک وکلاژه وغلبه وغلپه وزاغ پیسه وکلاغ پیسه گویند
( اسم ) عقعق کشکرک .
ارض عکه به نعت و اضافه سرزمین گرم فسرده و سردی تب

فرهنگ معین

(عَ کِّ ) (اِ. ) عقعق ، زاغ پیسه .

فرهنگ عمید

= عقعق

پیشنهاد کاربران

بپرس