عکل
لغت نامه دهخدا
عکل. [ ع َ ک َ ] ( ع مص ) دردی ناک شدن چراغدان. ( از منتهی الارب ). گردآمدن دردی در چراغدان. ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). پردردی شدن چراغدان. ( تاج المصادر بیهقی ).
عکل. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ )لغتی است در عَکَر به معنی گروهی از شتران ، اما «عکر» ارجح است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عکر شود.
عکل. [ ع ِ / ع ُ ] ( ع ص ) ناکس و لئیم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعکال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عکل. [ ع ُ ] ( اِخ ) از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است. و حارث و جشم وسعد و عدی ، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. ( از الاعلام زرکلی به نق از جمهرةالانساب و اللباب ). و رجوع به عُکلی شود.
عکل. [ ع ُ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاکِل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عاکل شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید