عکز

لغت نامه دهخدا

عکز. [ ع َ ] ( ع مص ) تکیه نمودن بر عکازه خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || در زمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. ( از منتهی الارب ). فروکردن نیزه در زمین. ( از اقرب الموارد ). || راه یافتن به چیزی و شناختن. ( از منتهی الارب ). هدایت یافتن بوسیله چیزی. ( از اقرب الموارد ). || جمع کردن انگشتان را بر چیزی. ( از اقرب الموارد ). || ترنجیدن. ( منتهی الارب ). گرفتن. ( از اقرب الموارد ).

عکز. [ ع َ] ( ع اِمص ) گرفتگی و گرفتن به پنجه. ( منتهی الارب ).

عکز. [ ع ِ ] ( ع ص ) مرد بدخوی زفت بدقال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَکِز. ( لسان العرب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس