عکازه

لغت نامه دهخدا

( عکازة ) عکازة. [ ع ُک ْ کا زَ ] ( ع اِ ) عصای با سنان. ( منتهی الارب ). عصا با آهن. ( دهار ). به معنی عکاز است و اخص از آن باشد. ( از اقرب الموارد ). واحدعکاز. ( از ناظم الاطباء ). ج ، عَکاکیز ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) و عکازات. ( اقرب الموارد ) :
چو راه پرسموم و گرم ، اسپرم
بگرد او عکازه و غضای او.
منوچهری.
|| آهن پاره ای بر نیزه و مانند آن. ( منتهی الارب ). || عصای چوپانان. || عصای تفرج و گردش. || عصای صلیب داری که کشیشان گاه بر دست گیرند. ( ناظم الاطباء ). || کنایه است از مناصبی که شخص بدست می آورد چنانکه گویند «فلان من أرباب العکاکیز». ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عکاز شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند .

پیشنهاد کاربران

عصای دارای سرنیزه، عصایی که ظاهراً چوب است ولی انتهایش آهنی تیز دارد

بپرس