عوم
لغت نامه دهخدا
عوم. [ ع ُ وَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَومة. رجوع به عومة شود.
عوم. [ع ُوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عائم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عائم شود. || ج ِ عائمة. ( ناظم الاطباء ).رجوع به عائمة شود. || سنون عوم ؛ تأکید است ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد )، یعنی سالهای بسیار. ( ناظم الاطباء ). و آن در تقدیر جمع عائم است ولی مفرد آن بکار نرود. ( از اقرب الموارد ).
عوم. ( اِخ ) جایگاهی است در شعر ابراهیم بن بشیر برادر نعمان بن بشیر. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۹(بار)
wikialkb: ریشه_عوم
پیشنهاد کاربران
ینی آره. . . یا تایید کردن ی حرف