عوق

لغت نامه دهخدا

عوق. [ ع َ ] ( ع مص ) بند کردن و بازداشتن و برگردانیدن و بر تأخیر و درنگ داشتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). حبس کردن و بازداشتن و منع کردن وبند نمودن. ( ناظم الاطباء ). منع کردن و منصرف کردن وبه تأخیر واداشتن کسی در امری. ( از اقرب الموارد ). || ماعاقت المراءة عند زوجها و لالاقت ؛ نچسبید آن زن به دل شوهر خود. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و اصل آن چنین بوده است : ماعاقت زوجها عن النظر و المحبة اًلی الغیر و لالاقت عنده ؛ آن زن منع نکرد شوی خود را از نگریستن و محبت ورزیدن بدیگران ، و نچسبید به وی. ( از اقرب الموارد ).

عوق. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد بی خیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مردی که در او خیری نباشد. ( از اقرب الموارد ). || آنکه از خیر بازدارد مردم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بازدارنده از خیر. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) خم وادی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیچ و خم دره و وادی. ( از اقرب الموارد ). || زمانه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). زمانه و دهر. ( ناظم الاطباء ): لایکون ذلک آخر عوق ؛ آن آخر زمانه نباشد. || عائق و مانع: عاقنی عوق ؛ بازداشت مرا عائق و مانعی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ج ، أعواق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عوق. [ ع َ ] ( اِخ ) موضعی است در حجاز، و برخی آن را به ضم «ع » خوانده اند، وبعضی دیگر ضم آن را غلط دانند. و عُوَق بر وزن «صُرَد» نیز خوانده شده است. ( از منتهی الارب ). زمینی است در دیار غطفان بین نجد و خیبر. ( از معجم البلدان ).

عوق. [ ع َ وَ ] ( ع اِمص ) گرسنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جوع. ( از اقرب الموارد ).

عوق. [ ع َ وَ ] ( اِخ ) بطنی است از عبدقیس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). از آن بطن است منذربن مالک و محمدبن سنان عوفی. ( از منتهی الارب ).

عوق. [ ع َ وِ ] ( ع ص ) بازدارنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بازدارنده از خیر و ممانعت کننده. ( ناظم الاطباء ). || مرد درنگ کننده. ( از اقرب الموارد ). عِوَق. ( اقرب الموارد ). || رجل عوق لَوِق ؛ مرد گول شرمگین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد گول و احمق و شرمگین. ( ناظم الاطباء ). || مرد گرسنه. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جمع عائق باز دارنده مردم را از حاجت خود و یا جبان و ترسو و بد دل هر که بهر کار آهنگ نماید بکند او را

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
بازداشتن. منصرف کردن. «عاقَهُ عَن کَذا عَوْقاً:حَبَسَهُ وَ صَرَفَهُ...» همچنین است تعویق و شاید مراد از تفعیل مبالغه باشد. . خدا داناست به آنان که از شما مردم را منصرف می‏کنند و از جهاد باز می‏دارند و به آنان که به برادران خود می‏گویند بیائید به طرف ما و به جهاد نروید. در مجمع و مفردات عوق را بازداشتن از خیر گفته نه مطلق بازداشتن. استعمال قرآن مؤیّد آن است این لفظ تنها یکبار در کلام‏اللَّه آمده است.

پیشنهاد کاربران

عوق زدن : [ ع ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم . ( از فرهنگ لغات عامیانه ) . رجوع به عق و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود. ( در داستان های معاصر به شکل اُوق زدن هم آمده است )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( و بعد یک لگد خورد تو پهلویش که فوری تو دلش پیچ افتاد و پیش چشمانش سیاه شد و چند تا اُوقِ خشکه زد و تو خودش شاشید. . ) ) ( صادق چوبک ، دزد قالپاق )

بپرس