عوص
لغت نامه دهخدا
عوص. [ ع َ وَ ] ( ع مص ) دشوار گردیدن سخن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عیاص. رجوع به عیاص شود. || سخت گشتن چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عیاص. رجوع به عیاص شود. || درپیچان کردن کار دشمن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). پیچاندن کار بر خصم و داخل کردن او در آنچه درنیابد و نفهمد. ( از اقرب الموارد ) . || سخن دشوار و عویص آوردن در کلام. || حجتها و دلایل دشوار آوردن بطوری که خروج از آنها برای شخص مشکل باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . || مبهم آوردن سخن. ( از اقرب الموارد ). سخن دشوار آوردن. ( از ناظم الاطباء ) . عیاص. رجوع به عیاص شود.
عوص. [ ع َ وَ ] ( ع اِمص ) سختی و دشواری. مقابل امکان و یسر. || نهر فیه عوص ؛ نهری که هر بار بصورتی روان شود. ( از اقرب الموارد ).
عوص. ( ع ص ، اِ ) ج ِ أعوص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به اعوص شود. || ج ِ عَوصاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عوصاء شود. || ج ِ عائص. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عائص شود.
عوص. ( اِخ )ابن ارم بن سام بن نوح. پدر عاد است ، و قحطانیه به اوانتساب دارند. ( از منتهی الارب ) ( از الاعلام زرکلی ).
عوص. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن عوف بن عذرةبن زیداللات بن رفیدةبن ثوربن کلب بن وبرة. جدی جاهلی است و بطنی از کلب از قحطانیه را تشکیل میدهد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ) ( از الاعلام زرکلی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید