عود سوختن

لغت نامه دهخدا

عود سوختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) سوزاندن عود. درآتش انداختن عود تا از آن بوی خوش آید :
دوصد بنده تا مجمر افروختند
بر او عودو عنبر همی سوختند.
فردوسی.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
منوچهری.
بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندان که توان ز عود و از چندن.
عسجدی.
چو سلطان در هزیمت عود میسوخت
علم را میدرید و چتر میدوخت.
نظامی.
غلامان را بگو تا عود سوزند
کنیزک را بگو تا مشک ساید.
سعدی.
تو خود بکمال خلقت آراسته ای
پیرایه مکن ، عرق مزن ، عود مسوز.
سعدی.
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن.
سعدی.

فرهنگ فارسی

سوزاندن عود در آتش انداختن عود تا از آن بوی خوش آید

پیشنهاد کاربران

بپرس