عهود

/~ohud/

لغت نامه دهخدا

عهود. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَهد. زمانها و پیمانها و سوگندها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به عهد شود : آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل... ما را فرمود [ محمود ]. ( تاریخ بیهقی ص 214 ). بدان وقت که... عقود و عهود پیوستند عقد وصلتی بود بنام برادر ما [ مسعود ]. ( تاریخ بیهقی ص 213 ). همچنین بر من است مر... جمیع توابع و لواحق او رامثل این بیعت در التزام شروط و وفا به عهود. ( تاریخ بیهقی ص 316 ). چون پادشاهی بر کسری انوشروان عادل قرار گرفت عهود اردشیربن بابک پیش نهاد و وصیتهاء او را کی در آن عهود است کار بست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 88 ). مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه آن کرده. ( کلیله و دمنه ). با او شرایط و عهود مستحکم رفتستی. ( کلیله و دمنه ). شتربه... عهود و مواثیق شیر پیش خاطر آورد. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به عهد شود. || قسمی از خط عربی. ( از الفهرست ابن الندیم ).

فرهنگ فارسی

جمع عهد
۱ - ( مصدر ) شناختن امری را . یا عهد ذهنی . گاه در نظم و نثر اسم اشاره آن به کار می رود ولی مرجع آن مذکور نیست اما به قرینه شنونده و خواننده مفهوم آن را در می یابد دراین مورد آن به جای الف و لام عهد ذهنی و ذکری عربی آید و اصطلاحا آن را عهد ذهنی نامیده اند : بیامد نشست از بر تختگاه بسر نهاد آن کیانی کلاه . ( فردوسی ) ۲ - حفظ کردن نگهبانی کردن . ۳ - تفقد کردن . ۴ - وفا کردن وعده . ۵ - ( اسم ) شناسایی . ۶ - حفظ . ۷ - تفقد . ۸ - وفا . ۹ - ضمان . ۱٠ - امان . ۱۱ - مودت . ۱۲ - ( اسم ) سوگند قسم . ۱۳ - پیمان شرط میثاق . یا به عهد خود وفا کردن . ۱۴ - دوره زمان روزگار . یا عهد انجام دادن آن . بعید . زمان دور و دراز . یا عهد غریب . زمان نزدیک . ۱۵ - مدت معینی که سلسله ای از پادشاهان یا امرا در کشوری سلطنت کرده اند : عهد ساسانی عهد قاجاریه . ۱۶ - مدت پادشاهی یک شاه وزارت یک وزیر یا حکومت یک حاکم : عهد فتحعلی شاه عهد امیر کبیر عهد آقا بالا خان سردار . یا عهد دیانوس . بسیار قدیم . ۱۷ - هر یک از ادوار تاریخ طبیعی عصر دوره : عهد آهن عهد حجر جمع : عهود . توضیح تقسیمات بزرگ زمین شناس را گویند به طوری که طبقات مختلف زمین را از لحاظ تشخیص بقایای موجودات زنده قدیم تا کنون به ۴ عهد ( دوران ) تقسیم می کنند و آن قسمت از طبقات زمین را که قدیمتر از عهد ( دوران ) اول است به دوران ماقبل کامبرین موسوم کرده اند دوران .

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عهد.

فرهنگ عمید

= عهد

پیشنهاد کاربران

بپرس