عهد شکنی

/~ahdSekani/

مترادف عهد شکنی: خیانت، عهدگسلی، غدر، نقض عهد

متضاد عهد شکنی: وفاداری

معنی انگلیسی:
cop-out, faithlessness

لغت نامه دهخدا

عهدشکنی. [ ع َ ش ِ ک َ ] ( حامص مرکب ) پیمان شکنی و تخلف از شرطو پیمان. ( ناظم الاطباء ). نکیثة. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پیمان شکنی و تخلف از شرط و پیمان نکیثه

مترادف ها

abjuration (اسم)
عهد شکنی، نقض عهد، ارتداد، سوگند شکنی، نقض عهد کردن، ترک عقیده، انکار

فارسی به عربی

شجب

پیشنهاد کاربران

خلف قول کردن. [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدقولی کردن. به قول و قرار خود وفا نکردن. تخلف از میثاق و قرارهای خود کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
از سر قول خود برگشتن
زیر قول زدن
خلف وعد کردن
نقض

بپرس