عهد شکن

/~ahdSekan/

مترادف عهد شکن: پیمان شکن، خائن، عهدگسل، ناقض عهد، ناکث

متضاد عهد شکن: وفادار

برابر پارسی: پیمان شکن

معنی انگلیسی:
turncoat, unfaithful, faithless, false, falsehearted

لغت نامه دهخدا

عهدشکن. [ع َ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) پیمان شکن. ( ناظم الاطباء ). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث. زنهارخوار :
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن.
فرخی.
چون عهده عهد بازجویند
جز عهدشکن تو را چه گویند.
نظامی.
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخم کار است.
نظامی.
دست وفادر کمر عهد کن
تا نشوی عهدشکن جهد کن.
نظامی.
اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید
جان ِ رفته ست که با قالب مشتاق آید.
سعدی.
زهی زمانه ناپایدار عهدشکن
چه دوستیست که با دوستان نمی پائی.
سعدی.
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند.
حافظ.
مرا تو عهدشکن خوانده ای و میترسم
که با تو روز قیامت همین خطاب رود.
حافظ ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

پیمان شکن ناقض عهد نقض کننده عهد ناکث زنهار خوار

مترادف ها

trespasser (اسم)
متجاوز، خاطی، عهد شکن، تجاوزکار

oath-breaker (اسم)
عهد شکن

فارسی به عربی

متجاوز

پیشنهاد کاربران

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن :
کنون دانم که خود یادم نیاری
که هم بدمهر و هم بدزینهاری.
( ویس و رامین ) .
نقض
کسی که خلاف پیمان خود رفتار کند

بپرس