عنقز

لغت نامه دهخدا

عنقز. [ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. ( برهان قاطع ). مرزنگوش ، که نوعی از ریحان است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سَفسَف گویند. ( از اقرب الموارد ). و نیز رجوع به آذان الفار شود. || نره خر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قضیب حمار. || سم و زهر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عنقزة شود. || داهیه و بلا. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عنقزة شود.
- ابوعنقز ؛ مردی است که یکی از قاضیان بجهت کنیه وی ، شهادت او را رد کرد. و برخی او را ابوالعنقر، به راء مهمله گفته اند. ( از اقرب الموارد ).
- ذات العنقز ؛ گویند ناحیه ای است در دیار بکربن وائل. ( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس