عنقاء مغرب
لغت نامه دهخدا
- حلّقت ْ به فی الجو عنقاءمُغرب ( یعنی عنقای مغرب او را بهوا برد ) ؛ کنایه از هلاک گشتن و باطل شدن چیزی است. ( از اقرب الموارد ).
|| هر مرغ پُرپَرِش و قوی بال را گویند. || سخن بی معنی و غیر مفهوم. || بلیه و بدبختی. || زنی که به سفر رود و از وی خبری نباشد. ( ناظم الاطباء ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید