- عنقامهر ؛ دارای مهری چون عنقا. بمجاز، پرمهر ( ازعنقای بمعنی انسان کامل ) :
مرغ را دیدی که عنقامهر و زال اندیشه بود
خانه رستم بعنقا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
|| در اصطلاح عرفا، عقل فعال است. ( از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ).عنقاء. [ ع َ ] ( اِخ ) پادشاهی بود از قضاعة. ( منتهی الارب ).
عنقاء. [ ع َ ] ( اِخ ) لقب ثعلبةبن عمروبن عامر ازدی ، بدان جهت که درازگردن بود. ( منتهی الارب ).
عنقاء. [ ع َ ] ( اِخ ) پشته ای است فوق کوهی بلند. ( منتهی الارب ). گویند تپه ای است بالای کوهی کوچک و مشرف ، که عبداﷲبن مجیب قتال چون شخصی را کشته بود از ترس سلطان بدانجا پناهنده شد. و آن را در نواحی بحرین دانسته اند. رجوع به معجم البلدان شود.