عنعنه
لغت نامه دهخدا
عنعنة. [ ع َ ع َ ن َ ] ( ع مص ) همزه راعین گردانیدن در لفظ، و آن در زبان بنی تمیم باشد، چنانکه بجای «أن »، «عن » تلفظ کنند. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
موجود بودن عنعنه در کلام شخص
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کلمۀ «عن فلان» را در روایت تکرار کردن، نقل حدیث یا روایت از قول چند تن به ترتیب، چنان که گویند روایت کرد فلان از فلان.
۳. شرح و بیان مفاخر اجدادی به طریق تسلسل و ترتیب.
پیشنهاد کاربران
و آن سخن به عنعنه به سمع هولاکو خان رسید. جامع التواریخ