عنصل

لغت نامه دهخدا

عنصل. [ ع ُ ص َ / ص ُ ] ( ع اِ ) پیاز دشتی مشهور به اسقال. ج ، عنصلاء. ( از منتهی الارب ). پیاز موش. اسقیل. عضلاء. رجوع به اسقال و پیاز موش شود :
آن زاغ در آسا بر همچون حبشی کاذر
بربسته به شاخ اندر هم سنبل وهم عنصل.
منوچهری ( دیوان ص 69 ).

عنصل. [ ع ُ ص ُ ] ( اِخ ) موضعی است در دیار عرب. ( از معجم البلدان ).
- طریق العنصل ؛ راهی است که ازبصره به یمامه می رود. و گویند آن از راههای بصره است که از دهنا می گذرد. ( از معجم البلدان ). رجوع به منتهی الارب ، اقرب الموارد، ناظم الاطباء و عنصلین شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پیاز دشتی پیاز موش اسیقل پیاز عنصل .
موضعی است در دیار عرب

فرهنگ معین

(عُ نْ صُ ) [ ع . ] (اِ. ) پیاز.

فرهنگ عمید

= پیاز * پیاز دشتی

دانشنامه آزاد فارسی

عُنْصُل
رجوع شود به:اسقیل

جدول کلمات

پیاز کوهی

پیشنهاد کاربران

بپرس