عنش

لغت نامه دهخدا

عنش. [ ع َ ] ( ع مص ) خم دادن چیزی را و از جای برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خم کردن. ( از اقرب الموارد ). عَنْس. رجوع به عنس شود. || بی آرام ساختن و جدا گردانیدن. || راندن و دور نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || به خشم آوردن. || کشیدن زمام شتر بسوی خود. عنج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عنج شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس