عنز

لغت نامه دهخدا

عنز. [ ع َ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از کسی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). عدول کردن. ( از اقرب الموارد ). || به سنان خرد زدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به نیزه کوچک زدن. ( از ناظم الاطباء ). بوسیله عنزة کسی را زدن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عنزة شود.

عنز. [ ع َ ] ( ع اِ ) ماده بز، و آهوی ماده و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ماده بز و ماده آهو و بز کوهی ماده. ( ناظم الاطباء ). بز ماده ، و گویند آن در صورتی است که یکساله باشد، و نیز آهوی ماده و بز کوهی ماده. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعنُز، عُنوز، عِناز. || ماده عقاب. || کرکس ماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چرغ ماده. ( ناظم الاطباء ). صقر ماده. ( از اقرب الموارد ). || شوات ماده. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حبارای ماده. ( از اقرب الموارد ). || مرغی است آبی. || ماهیی است کلان و بزرگ که یک استر نیزنمیتواند آن را حمل کند، و آن را عنزالماء نیز گویند. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پشته سیاه. تپه سیاه رنگ. ( از اقرب الموارد ). || سنگی است درآب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پشته خرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) نام اسبی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اسب سنان بن شریط، یا شمشیرش. ( منتهی الارب ).
- عنزالماء ؛ نوعی ماهی. رجوع به عنز شود.
- امثال :
لقی یوم العنز ؛ ( یعنی به روز عنز افتاده ) این مثل را درباره شخصی گویند که در مظنه هلاک افتاده باشد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). و یا کسی که در هلاکت خویش بکوشد. ( از اقرب الموارد از اساس ).
هماکرکبتی العنز ؛ آن دو مانند دو زانوی ماده بز میباشند. و این مثل را درباره دو کس گویند که با هم در شرف نزاع میکنند، زیرا دو زانوی ماده بز در وقت خوابیدن به یک بار بر زمین درمی آید. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

عنز. [ ع َ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ عَنزة. رجوع به عنزة شود.

عنز. [ ع َ ] ( اِخ ) نام زنی بود از قبیله طسم. رجوع به عنز یمامة شود.

عنز. [ ع َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است از هوازن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابن وائل بن قاسط پدر سیبی است و عنزی بوی منسوب است

فرهنگ عمید

۱. بزماده، ماده بز.
۲. ماده آهو.
۳. آهوبرۀ ماده.

پیشنهاد کاربران

بپرس