عنبس

لغت نامه دهخدا

عنبس. [ عَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسد. ( اقرب الموارد ). عُنابِس. رجوع به عنابس شود. || نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج ، عَنابِس. ( از اقرب الموارد ).

عنبس. [ عَم ْ ب َ ] ( اِخ ) ابن ثعلبة. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس