گیسوت عنبرینه و گردن تمام عود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است.
سعدی.
رجوع به عنبرین شود. || ( اِ مرکب ) خوشبویی که از مشک و عنبر و عود سازند. ( ناظم الاطباء ) : چشمم ز روی بند در ای دل منور است
وز بوی عنبرینه دماغم معطر است.
نظام قاری.
|| زیوری است که درمیان آن عنبر کنند و در گردن اندازند، و بعضی گویندهار که از مروارید و مهره های عنبر سازند. ( آنندراج ). بمعنی عنبرچه باشد و آن زیوری است که زنان بر گردن اندازند. ( برهان قاطع ). رجوع به عنبرچه و عنبرین شود : مگر از عقد عنبرینه دوست
برگشاده ست و عنبر افشانده ست.
خاقانی.
نوعروسی شراره زیور اوعنبرینه زکال در بر او.
نظامی.
به آه عنبرینم بین که چونست که عقد عنبرینه ام پر ز خونست.
نظامی.
زینت همین دو رسته دندان تمام بودوز موی در کنار و برت عنبرینه ای.
سعدی.
زآن گریبانی که دم از عنبرینه میزندمی دمد بویی و مشکین می کند آفاق را.
نظام قاری.
عاشق عنبرینه جیبم سینه گنجینه محبت اوست.
نظام قاری.
به عنبرینه میارای جیب کمخا رانگار خوب لقا را چه احتیاج حلیست.
نظام قاری.