عنبرستان

لغت نامه دهخدا

عنبرستان. [ عَم ْ ب َ رِ ] ( اِ مرکب ) جای آکنده از عنبر. عنبرسار. عنبرزار :
از تو وقف صبحدم کاکل پریشان ساختن
وز صبا مغزجهانی عنبرستان ساختن.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

عنبرستان. [ عَم ْ ب َ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنه آن 783 تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات ، میوه ، ابریشم و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس