عنبر فشان

لغت نامه دهخدا

عنبرفشان. [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) عنبرفشاننده. آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد :
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان.
فرخی.
از شراره آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
شه از زلف مشکین آن دلکشان
کمندی برآراست عنبرفشان.
نظامی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان.
نظامی.
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.
سعدی.

فرهنگ فارسی

عنبر فشاننده آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد

پیشنهاد کاربران

عنبر فشان:
دکتر حسن انوری در مورد "عنبر فشان " می نویسد: ( ( فشاننده و پرا کننده ی عنبر؛ پرا کننده بوی خوش. عنبر ماده ای است خوشبو که از معده یا روده ی ماهی عنبر می گیرند . ) )
( ( این باد روح پرور از نفاس صبحدم
...
[مشاهده متن کامل]

گویی مگر ز طره عنبر فشان توست ) )
( گزیده غزلیات سعدی، حسن انوری، انتشارات علمی، چ اول، ۱۳۶۹، ص۱۲۳. )

بپرس