گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام
پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی.
ناصرخسرو.
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شودگر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی.
ناصرخسرو.
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقارشعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
ناصرخسرو.
گفتی آن حلقه زلف از چه سفید است چو شیرکه ز خال سیهش عنبر سارا بینند.
خاقانی.
ساقی تذرورنگ بطوق غبب چو کبک طوق دگر ز عنبر سارا برافکند.
خاقانی.
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست.
سعدی.
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را.
حافظ.
|| ( اِخ ) نام جایی که بهترین عنبرها را از آنجا می آورند. ( ناظم الاطباء ) : بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا [ کذا ].
ناصرخسرو.
، عنبرسارا. [ عَم ْ ب َ ] ( اِ مرکب ) عنبرسار. پر از عنبر. || خوشبوی ترین عنبرها. ( ناظم الاطباء ).