بی باده زرفشان نباشم
چون باد شده ست عنبرافشان.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 353 ).
لب یار من شد دم صبح ماناکه سرد آتش عنبرافشان نماید.
خاقانی.
سیه شعری چو زلف عنبرافشان فرودآویخت بر ماه درفشان.
نظامی.
خالی از زلف عنبرافشان ترچشمی از خال نامسلمان تر.
نظامی.
ز حلقوم دراهای درفشان مشبکهای زرین عنبرافشان.
نظامی.
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان راکه باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست.
حافظ.
چو برشکست صبازلف عنبرافشانش بهر شکسته که پیوست تازه شد جانش.
حافظ.
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد.
حافظ.
گذشت آنکه ترا زلف عنبرافشان بودگذشت آنکه مرا خاطری پریشان بود.
؟