لغت نامه دهخدا
عنان گسسته. [ ع ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بر سر خود گذاشته. عنان پاره شده. اسب که اختیار ازدست سوار با گسستن عنانش بیرون برده باشد. || شتاب رو. نهایت مضطرب و سراسیمه. ( از آنندراج ). آسیمه سر. بی اختیار. اختیار از دست داده :
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است
زآن رو عنان گسسته دواند سوار عمر.حافظ.
ربوده است ز من اختیار جذبه بحر
عنان گسسته تر از رشته های بارانم.صائب ( از آنندراج ).
خرمن عنان گسسته درآید بخانه اش
مردانه گر به دانه زند مور پشت دست.صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
بر سر خود گذشته عنان پاره شده اسب که اختیار از دست سوار با گسستن عنانش بیرون برده باشد