معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر
با هر فسرده ای به وفا همرکاب شد.
خاقانی.
|| آهسته به راه رونده. || سخن به تأمل گوینده. ( آنندراج ). || که عنان از دست سوار بکشد. که عنان بستاند از دست سوار. سرکش. ( ناظم الاطباء ).- عنان کش شدن ؛ آهسته براه رفتن. ( ناظم الاطباء ).
- || در کارها تأمل کردن و بتأنی کار کردن. ( ناظم الاطباء ).
- عنان کش کردن ؛ کشیدن عنان به قصد ایستادن. توقف کردن.
- عنان کش نکردن ؛ توقف نکردن. درنگ نکردن : چون از آنجا کوچ کردند تا به کنار کش عنان کش نکردند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).