ای آنکه تا عنان بهوای تو داده ام
از ناوک سخن صف خصمان دریده ام.
خاقانی ( از آنندراج ).
کنون چو سرو سهی هر کجا که آزادی است عنان سهو و طرب سوی جویبار دهد.
ظهیرالدین فاریابی ( از آنندراج ).
شاهزاده عنان به مرکب داد و روی به آبادانی نهاد. ( سندبادنامه ص 143 ).عنان داد رخش عنان تاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را.
نظامی.
طالب عنان توسن دل داده تا بچندآن سوی رهروی قدمی هم براه نه.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- عنان دادن به کسی ؛ کنایه از اختیار دادن او را. ( آنندراج ) : اگر زمانه به گرگی دهد عنانش را
بر او ز بهر سلامت سلام باید کرد.
ناصرخسرو.
تا یار عنان به باد و کشتی داده ست چشمم ز غمش هزار کشتی زاده ست.
خاقانی.
شد از راه رغبت به تعلیم اوعنان داد یک ره به تسلیم او.
نظامی.
نیک مردان به بد عنان ندهنددوستان را به دشمنان ندهند.
نظامی.
محرمات حرمگاههای معبودندبمقتضای طبیعت عنان مده گستاخ.
نظیری ( از آنندراج ).
|| حمله کردن. ( ناظم الاطباء ).