عناج

لغت نامه دهخدا

عناج. [ ع ِ ] ( ع اِ ) رسنی است که زیر دلو بزرگ به عراقی می بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). ریسمانی که به ته دول بزرگ می پیوندند و سپس آن را به چنبره آن دول می بندند.( از ناظم الاطباء ). || رسنی باریک که بدان گوشه دلو را تا چوب چنبرش بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ریسمانی است باریک که از یکی از گوشه های دلوکوچک تا «عرقوة» می بندند. ( از اقرب الموارد ). || درد مهره های پشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درد صلب و کمر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کار و امر. ( از اقرب الموارد ). گویند: عناج فلان الی فلان ؛ یعنی امر فلان به فلان مربوط است و می تواند درآن تصرف کند. ( از منتهی الارب ). || ملاک و نظام کار. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). قوام و نظام کار. ( از ناظم الاطباء ). ملاک امر. ( اقرب الموارد ). گویند: هذا عناج أمرک و فلان عناج أمرک ؛ یعنی این ملاک کار تو است یا فلان ملاک کار تو است. ( از اقرب الموارد ). ج ، اءَعنِجَة، عُنُج. ( اقرب الموارد ). || قول لا عناج له ؛ کلام که در آن تأمل و فکر نرفته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کلامی که در آن تأمل و فکر نکرده باشند. ( ناظم الاطباء ).

عناج. [ ع ُ ] ( اِخ ) جایگاهی است. ( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس